جدول جو
جدول جو

معنی نعره کنان - جستجوی لغت در جدول جو

نعره کنان(نَ رَ / رِ کُ)
نعره زنان. خروشان و غریوان:
نعره کنان چون نمک بر آتشم ایرا
غم نمکم بر دل فگار برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعره زنان
تصویر نعره زنان
فریادکنان، در حال نعره زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندبه کنان
تصویر ندبه کنان
در حال ندبه کردن، زاری کنان
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رَ / رِ زَ)
فریادکنان. (ناظم الاطباء). غریوان:
گرازان و چون شیر نعره زنان
سمندش جهان و جهان را کنان.
فردوسی.
هر شب به سیر کویش از کوچۀ خرابات
نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم.
خاقانی.
نیمشبی سیمبرم نیم مست
نعره زنان آمد و در درشکست.
عطار.
عالمی را لقمه کرد و درکشید
معده اش نعره زنان هل من مزید.
مولوی.
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان
ز این غنچه که از طرف چمنزار برآمد.
سعدی.
بلبل خوش الحان و دیگر مرغان بر آن بهزاردستان از نشاط نعره زنان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 28).
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
همه را نعره زنان جامه دران می داری.
حافظ.
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپردۀ گل نعره زنان خواهد شد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ / بِ کُ)
نوحه کنان. در حال ندبه کردن. ندبه زنان. رجوع به ندبه و ندبه کردن شود:
پیش تابوت من آئید برون ندبه کنان
در سه دست از دو زبانم بستائید همه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ کُ)
شیون کنان. در حال نوحه کردن:
چون چنگ خود نوحه کنان مانند دف بررخ زنان
وز نای خلق افغان کنان بانگ رباب انداخته.
خاقانی.
شد نوحه کنان درون غاری
چون مارگزیده سوسماری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا رَ / رِ کُ)
در حال نگریستن و دیدن. تماشا کنان:
می رفت نهفته بر سر بام
نظاره کنان ز صبح تا شام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ کُ)
در حال نگریستن و تماشا کردن:
در جفای جهان نظاره کنان
مصلحت را به عدل چاره کنان.
نظامی.
نظاره کنان شهری و لشکری
بر انصاف و آزرم اسکندری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
نعره زدن:
مست ناز من به سوی صومعه بگذشت دوش
دید صوفی جلوۀ قد نعرۀ مستانه کرد.
نصیرای بدخشانی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
ده کوچکی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ویله کنان فرود آمد از تخت و یله کنان زنان بر سر موی و رخ را کنان (فردوسی شاهنامه) جمع نعره زن، در حال نعره زدن: (قطران)، . . نعره زنان و اشتلم کنان اسب می تاخت
فرهنگ لغت هوشیار
ناله کننده: هربن مویت غمی وناله کنانست هرسرمویت که آه، یارتوگم شد، (خاقانی لغ)، درحال نالیدن: دوش همی گشتم من تابسحرناله کنان بدرک بالصبح بداهیچ نومی ونفی. (دیوان کبیر 33: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
شیون کنان درحال ندبه کردن: شدشکسته کمرم دست برآریدازجیب سرزنان ندبه کنان جیب گهربگشاییدخ (خاقانی. سج. 161)
فرهنگ لغت هوشیار
نگاه کنان در حال نگریستن در حال تماشا: آن اقوام که در آن حدود بودند نظاره کنان خدمت بر موافقت پسران ملوک می داشتند. توضیح گاه بتشدید ظا آورند: این گفت و فتاد بر سر خاک نظاره کنان شدند غمناک. (نظامی. نداب 3: 2 ص 109)
فرهنگ لغت هوشیار
نیوه کنان مویه کنان مویان زاری کنان غریوان بزرگان لشکر همه هم چنان غریوان و گریان و زاری کنان (فردوسی شاهنامه) زاری کنان: رسواشده عریان شده دشمن برو گریان شده خویشان او نوحه کنان بروی اصحاب عزا. (دیوان کبیر 22: 1)
فرهنگ لغت هوشیار